تقریبا همه میدانند که کودکان به طور ناخودآگاه قادرند تعارض بین سخنان و رفتار والدینشان را تشخیص دهند و معمولا آنچه برمیگزینند تقلید رفتار والدین است. در تحقیقی که از والدین امریکایی در مورد آنچه برای فرزندان خود میخواهند صورت گرفته بود، بیش از ۹۰ درصد از آنها، حس مراقبت و همدلی را برای فرزندانشان در اولویت قرار دادند. البته جای تعجب نیست زیرا محبت و مهربانی یک ارزش اخلاقی در همه جوامع و یکی از آموزههای اصلی در تمام ادیان الهی است. اما مشکل از آنجا شروع میشود که وقتی از کودکان میپرسید که والدین از آنها چه میخواهند ۸۱ درصد آنها اذعان کردهاند که آنچه والدین از آنها انتظار دارند، موفقیت و شادی است و نه مراقبت و مهربانی. کودکان اولویتهای بزرگترها را نه از طریق گوش دادن به سخنان آنها بلکه از طریق آنچه توجه آنها را در عمل جلب میکند متوجه میشوند. امروزه در بسیاری از جوامع پیشرفته، والدین به موفقیت فردی و شادی توجه بیشتری میکنند تا هر چیز دیگر. بنابراین حتی اگر ما بزرگترها واقعا هم به مهربانی و مراقبت اهمیت میدهیم، این چیزی نیست که در عمل به کودکان اثبات میکنیم. شاید جای شگفتی نباشد که مهربانی در جامعه در حال کاهش است. در یکی از تحلیلهایی که از نتایج یک تحقیق از دانشجویان امریکایی از سال ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۹ صورت گرفته بود ثابت شد که همدلی و درک نقطهنظرات دیگران کاهش یافته است. در این دوره، دانشجویان کمتر نسبت به افرادی که بخت کمتری از آنها در موفقیت داشتهاند و یا مورد ظلم و بیعدالتی قرار گرفتهاند، همدلی نشان میدهند. نه تنها همدلی کاهش یافته بلکه کمک کردن نیز کم شده است. در یک آزمایش که توسط یک جامعهشناس در دو نوبت یکی سال ۲۰۰۱ و یک نوبت ده سال بعد در ۲۰۱۱ صورت گرفت هزاران نامه گمشده در سطح شهرهای امریکا پخش شد. تعداد نامههایی که توسط مردم برداشته و در صندوق پستی انداخته شده بود ۱۰ درصد کاهش داشت. (این در حالی است که تکرار همین آزمایش در کانادا، هیچ کاهشی را در میزان کمک کردن مردم نشان نداد). روانشناسان دریافتهاند کودکانی که بعد از سال ۱۹۹۵ به دنیا آمدهاند همانند نسلهای قبلی خود معتقدند که مردم بسیاری با دشواری زندگی میکنند اما شخصاً مسئولیت فردی کمتری را برای اقدام در این زمینه احساس میکنند. برای مثال آنها کمتر مایل به کمک به خیریهها و یا حتی ابراز علاقه به انجام چنین کاری هستند. احتمالا بخشی از وضعیتی که امروز با آن مواجه هستیم بر عهده والدین است. بسیاری از آنها آن چنان سرگرم تربیت کودکان در مسیر موفقیتهای فردی هستند که فراموش میکنند خصایل نیکویی همچون همدلی و محبت را در کودکانشان پرورش دهند. آنها موفقیتهای فرزندانشان را موفقیت خود تلقی کرده و شکستهای احتمالی آنان را شکست در ادای مسئولیت پدری و مادری و مایه سرشکستگی خود میدانند. علاوه بر این والدینی نیز وجود دارند که آشکارا محبت کردن را تقبیح میکنند و آن را مایهی ضعف و آسیبپذیری در دنیای رقابتی امروز میدانند. بسیاری از والدین وقتی کودکشان هنگام بازی با دوستان خود، نشانههای خودخواهی را نشان میدهد و مثلا حاضر به سهیم شدن اسباببازیها با دیگران نیست، نه تنها هیچ دخالتی نمیکنند بلکه حتی خوشحال نیز میشوند که فرزندشان از خود علائم قدرت و رقابتطلبی را بروز میدهد و به قول این والدین، قادر به بیرون کشیدن گلیم خود از آب است. البته محبت کردن هرگز به این معنا نیست که فرد قرار است خود را به کلی فدای دیگران نماید و هیچ دلیلی وجود ندارد که یک فرد نتواند همزمان هم عزت نفس داشته و هم قادر به همدلی با دیگران باشد. وقتی شما کودکان را تشویق به توجه به نیازها و احساسات دیگران میکنید بعضی وقتها توصیه شما را به کار میبندند و برخی اوقات نیز به کار نمیگیرند. اما به مرور می آموزند که اگر با دیگران به خوبی رفتار کنند، آنها نیز متقابلا با او خوشرفتار خواهند بود. جالب اینکه برخی از والدینی که سرسختی را در کودکان تشویق میکنند به طور ناخودآگاه در تلاشند تا رفتار برابری با پسران و دختران داشته باشند. به طور تاریخی خانوادهها، مدارس و جامعه از دختران انتظار مهربانی و مراقبت داشتهاند و در مقابل پسران را به محکم و مصمم بودن تشویق نمودهاند. امروزه والدین و معلمان سعی میکنند وقت و انرژی زیادی را صرف تقویت اعتمادبهنفس و قدرت رهبری در دختران نمایند. اما متاسفانه از سمت مقابل تلاش زیادی برای تقویت خصوصیات دخترانه، سخاوت و کمک کردن در پسران صورت نمیگیرد. نتیجه آن نیز کاهش عمومی حس همدلی و مراقبت در تمام کودکان چه دختر و چه پسر است. کودکان این تمایل عمومی در بزرگسالان را به تمامی جذب میکنند. آنان به زودی متوجه میشوند همکلاسیهای آنان که نمرات بهتری میگیرند و یا موفقیتهای ورزشی در رقابت با دیگران به دست میآورند بیشتر مورد احترام و پذیرش والدین و جامعه هستند. آنها همچنین شاهدند که بسیاری از بزرگسالان بیتوجه به ارزشهای اخلاقی و انسانی، تنها به سبب موفقیتهایشان مورد توجه قرار میگیرند. اما برای والدینی که دوست دارند میراث ارزشمندی برای نسل بعد از خود به جای بگذارند، در مورد خطر کاهش حس همدلی و مهربانی چه باید بکنند؟ وقتی فرزندان ما مدرسه رفتن را آغاز میکنند معمولا دور میز شام، تعدادی زیادی از سوالاتی که از آنها پرسیده میشود حول محور موفقیتها و دستاوردهایشان است. برای مثال، آیا تیم شما برنده شد؟ آیا نمره خوبی در امتحان گرفتی؟ .... اگر مایل هستیم مهربانی نیز یک ارزش اساسی برای فرزندانمان باشد باید به همان اندازه مورد توجه قرار گیرد. ما میتوانیم این تغییر را از سوالاتمان آغاز کنیم. در صحبت با کودکان در مورد مدرسه یا کارهای روزانهشان به جای تاکید بیش از حد روی دستاوردها، در مورد رفتار دوستانه با دیگران نیز سوال کنیم. برای مثال سهیم شدن خوراکی با یک دوست یا کمک به یک همکلاسی در مرور درس برای امتحان میتواند شایسته توجه و تقدیر باشد. ما به عنوان پدر و مادر نیز میتوانیم تجارب خودمان را از لحظاتی که به دیگران کمک کردهایم، احساساتی که در همدلی کردن با دیگران داشتهایم و یا حتی حس خوبی که وقتی نیاز داشتیم دوستانمان در کنارمان بودهاند را با فرزندانمان به اشتراک گذاریم. حتی تجارب منفی شما وقتی از کمک کردن به دیگران سرباز زدهاید هم میتواند کمک کند. مثلا اگر تعریف کنید که چطور از کمک کردن به دوستی که مورد اذیت و آزار سایر شاگردان قلدر کلاس قرار گرفته بودید، ترسیدید و کنار کشیدید و احساس عذاب وجدان شما در کنار شرایط بدی که دوست آزاردیده شما تجربه کرده بود همه میتواند به فرزندان شما درسهایی از زندگی واقعی که به احتمال قوی خودشان نیز تجربه خواهند کرد بدهد. مسلماً هدف این نیست که شما کودکان را وادار به مهربان بودن کنید اما انتقال این تجارب و صحبت کردن در مورد این گونه خاطرات سبب میشود اهمیت ارزش اخلاقی محبت و همدلی مورد توجه قرار گیرد. جالب است بدانیم کودکان به طور فطری یاریرسان هستند حتی وقتی بسیار کم سن و سال هستند به خوبی نشان میدهند که میتوانند احساسات و نیازهای دیگران را درک کنند. وقتی کودرکان حدود یک سال و نیم دارند بسیاری از آنها تلاش میکنند در چیدن میز و یا جارو کردن خانه کمک کنند و وقتی حدود دو ونیم سال دارند حتی ممکن است پتوی خود را به کسی که احساس سرما میکند بدهند. تحقیقات نشان میدهد وقتی کودکان اختیار سهیم کردن دیگران در وسایلشان را داشته باشند به جای اینکه مجبور شوند، دو برابر بیشتر احتمال دارد که وسایل خودشان را با دیگران شریک شوند و وقتی که برای این عمل خود مورد تشویق و تقدیر قرار میگیرند به احتمال بسیار بیشتری در آینده نیز همین کار را تکرار خواهند کرد. همچنین ما میتوانیم در مورد دوستانی که فرزندانمان انتخاب میکنند نیز آنها را راهنمایی کنیم. روانشناسان متوجه شدهاند که دو راه برای محبوبیت وجود دارد: یکی جایگاه (موقعیت رهبری و سلطه) و دیگری مردمداری (داشتن رفتار دوستانه و مهربانی). نوجوانان اغلب جذب جایگاه میشوند و به افرادی علاقه پیدا میکنند که از موقعیت برتر و از جایگاه رهبری برخوردارند حتی اگر آن افراد دچار نقایص اخلاقی و یا شخصیتی باشند. کودکان نیز ممکن است جذب افراد موفق شوند مثلا کسی که تندتر از بقیه میدود یا در ورزش عملکرد بهتری دارد و یا نمرات بالاتری میگیرد. البته که توصیه ما این نیست که پدر و مادرها دوستان بچههایشان را انتخاب و به آنها تحمیل کنند نکته اصلی آن است که خوب است در مکالمات روزمره به صورت غیرمستقیم در مورد اهمیت شخصیتهای مراقبتکننده، مهربان و باملاحظه صحبت شود و به کودکان و نوجوانان گوشزد کرد که جذب شدن به شخصیتهای رهبر و قدرتمند یک خصیصه طبیعی است اما ممکن است در صورت بیتوجهی منجر به الگوبرداری از رفتارهای غلط و یا خشن رهبر یا گروه دوستی قلدرمآب شود. به خصوص نوجوانان باید بیاموزند که با رفتارهای اجتماعی مخرب که علیه سایر همکلاسیها مثلا از طریق مسخره کردن یا آزار رساندن به دیگران، که توسط شخصیتهای رهبر در گروه های دوستی صورت میگیرد همنوایی نکنند و بتوانند خود را به جای دیگران گذارند و با افرادی که مورد آزار یا تبعیض واقع شدهاند همدلی کنند. این تصور که لزوما همدلی کردن و مراقبت کردن از احساسات دیگران نقطه ضعف افراد در این دنیای پر از رقابت و خشن به شمار میآید تصور اشتباهی است. اتفاقا آموزش کودکان برای توجه به دیگران و مراقبت از آنان، میتواند آنها را برای یک زندگی موفق و شکوفا آماده سازد. شواهد پژوهشی در این زمینه بیان میکنند که کودکانی که به دیگران کمک میکنند در آینده زندگی موفقتری دارند. پسرانی که در دوره مهدکودک رفتارهای یاریرسان بیشتری از خود نشان میدهند حدود ۳۰ سال بعد، درآمد بالاتری دارند. دانشآموزان مقطع اول دبیرستان که بیشتر با دوستانشان همکاری کرده و شراکت میکنند نمرات بالاتری را کسب مینمایند. دانشآموزان پایه هشتم که نمرات بالاتری دارند لزوما افرادی نیستند که پنج سال پیش نمرات خوبی میگرفتند بلکه آنها کسانی بودند که در کلاس سوم از طرف معلمهایشان به عنوان کودکان همکار و یاریرسان ارزیابی شده بودند. همچنین دانشآموزان مقطع متوسطه که والدینشان رفتارهای همدلانه و یاریرسان را تشویق میکنند، نمرات بهتری میگیرند با دانشگاههای خوبی وارد میشوند و عملکرد شغلی بسیار موفقتری دارند و به احتمال بسیار کمتری به قانونشکنی مبادرت میورزند. همچنین دغدغه داشتن در مورد دیگران، روابط حمایتگر فرد را توسعه داده و از افسردگی جلوگیری میکند. دانشجویانی که رفتارهای مراقبت کننده نسبت به دیگران دارند، تحصیل را آمادگی برای ورود به جامعه میدانند و چشمانداز روشنی نسبت به آینده خود دارند. در بزرگسالی افراد سخاوتمند درآمد بالاتری و عملکرد کاری بهتری دارند. یکی از دلایل آن احتمالا این است که معنای کمک کردن به دیگران در نگاه آنان، منجر به یادگیریهای گستردهتر، روابط اجتماعی عمیقتر و نهایتا خلاقیت و عملکرد بالاتر شده است. مهربانی همچنین باعث شادی میشود. در یک آزمایش، خردسالانی که خوراکی مورد علاقه خود را به فرد دیگری میبخشند که آن را «میخورد» و میگوید«به به»، احساس شادی بیشتری از خود نشان میدهند نسبت به کودکانی که تنها سهم خود را میخورند و به دیگری نمیبخشند. جالب اینکه خردسالانی که خوراکی درون بشقاب خود را با دیگری سهیم میشوند ابراز شادی بیشتری دارند تا وقتی که کودک دیگر از بشقاب مجزایی مشغول خوردن میشود. ما به عنوان والدین و آموزشگران در تلاشیم که کودکان را برای تحقق بهترین جنبه خود کمک کنیم تا استعدادهایشان شکوفا شده و در زندگی خود موفق شوند اما به نظر نمیرسد مهربان بودن و کمک کردن به دیگران هیچ مانعی در راه موفقیت فرزندانمان باشد. آزمون واقعی برای پدر و مادر بودن دستاوردهای فرزندانمان نیست بلکه آن کسی است که آنها به آن تبدیل شدهاند و نحوه رفتار آنها با دیگران در جامعه است. وقتی به کودکانمان مهربانی میآموزیم نه تنها آنها را برای موفقیت، آمادهتر میسازیم بلکه بر همراهان و دوستانشان هم تاثیر مثبت میگذاریم.